DESIGN or NODESIGN

شاید یکی از سخت ترین کارها برای یک طراح این است که از او بخواهیم حرفه اش را توصیف کند، اگر کسی از شما پرسید “طراحی (صنعتی) یعنی چه؟ ” چه جوابی دارید که خودتان را راضی نگه دارد؟! ما طراح های به اصطلاح آکادمیک حاصل سطحی از فهم طراحی هستیم که در دانشگاه به ما آموزش داده اند (؟) و اغلب به آن دلیل که مطالعات بینا رشته ای ما بسیار محدود است، در بهترین حالت طراحی را در همان یک بعد که گاهی هم بصورت ناقص فرا گرفته ایم تعریف می کنیم.از جهتی سخن گفتن درباره ی طراحی کاری بسیار سهل و ممتنع است،از آن جهت سهل که ما در زندگی روزمره مدام با وجهه ای از طراحی روبروایم، ممتنع به آن جهت که آنچنان گسترده و عمیق است که نمیتوان آن را به یک یا چند زمینه مشخص فروکاست.من از تعریف لغت نامه ای و سایر تعاریفی که در کتاب ها میتوان خاند عبور میکنم و به سراغ نگاهی بسیار شخصی از طراحی که درک کرده ام میروم که دربرگیرنده فهم من از طراحی باشد، نگاهی که سعی می کند فهم ما از طراحی را در ساختارهایی بسیار کلی، قابل لمس تر و مهیاتر نماید.

طراحی در کلی ترین تعریفش برای من یک انتخاب است،یا بهتر بگویم جسارت در انتخاب است. انتخاب میان آنکه چه چیزی را برگزینیم و چه چیزی را کنار بگذاریم. ما در تمام سطوح زندگی دست به طراحی میزنیم، مثلا وقتی باید بین دو عدد کفش یکی را انتخاب کنیم که بخریم،یا وقتی در رستوران نوع خاصی از غذا را انتخاب میکنیم که بخوریم، یا دوستانی که انتخاب میکنیم برای آنکه با آنها وقت بگذرانیم و…. ما مدام در حال طراحی هستیم طراحی خودمان، سبک زندگیمان و هر آن چیزی که به نوعی میتوان در مورد آن دست به انتخاب زد، نوعی طراحی ناآگاهانه و غریزی.

این مسئله بسیار مهمی است که چگونه و به چه شکل زندگی میکنیم؟! و شاید این از بخت یاری ماست که در مسیر طراحی( (design گام برمیداریم، چرا که طراحی(design) فهمِ چیستی و چگونگی زندگی را برای ما بسیار نزدیک میکند. امکان ندارد که ما تا به فهم درستی از زندگی و خودمان نرسیم، به فهم درستی از طراحی و حرفه مان برسیم. چرا که اینها از هم جدا نیستند و شناخت هر کدام در فهم دیگری تعثیر میگذارد. توجه کنید به زندگی خصوصی طراحان بزرگی همچون: دیتر رمس(Dieter Rams)، فیلیپ استارک(Philippe Starck) ، رون آراد(Ron Arad)، اِرو آرنیو (Ero Aarino) و یا هر طراح دیگیری که میشناسید. به عنوان مثال  رمس علاوه بر آنکه طراح خوبی بود، یک معمار، یک باغبان و یک معلم خوب هم بود. طراحی قبل از آنکه یک حرفه و یک شغل باشد، یک عادت ذهنی است. باید ذهن را به طراحی چیزها عادت داد و آنوقت است که پروسه طراحی یک محصول برایمان درست شبیه آشپزی یا نقاشی و یا خریدن کفش مورد علاقه مان است.

هر طراح بینش منحصر به خود را در زندگی دارد،همانطور که هر فیلسوف و یا هر نقاش. در این میان هرقدر آگاهی ما از جهان اطرافمان بیشتر باشد، بینش ما در خصوص زبان طراحی مان شامل تر و عمیق تر است. ما براحتی میتوانیم تفاوت را بین یک نقاشی از بهمن محصص با نقاشی دیگری از سهراب سپهری متوجه شویم، شیوه استفاده از رنگ ها، شیوه استفاده از قلم مو، شیوه استفاده از فرم ها در هر کدام از آن نقاشی ها بیانی دارد و نشان از دیدی عمیق و ساعت های طولانی کار و شناختی دقیق از زندگی دارد. یا تفاوت میان شعری که شاملو سروده با شعری از ابتهاج ، و یا کمی ملموس تر، تفاوت میان  یک جاروبرقی که در شرکت داسیون طراحی و تولید شده و یک جاروبرقی که درشرکت پارس خزر تولید شده، همه و همه نشان از نگاه های متفاوت دارند.

james-dyson1
جاروبرقی پارس خزر
جارو-برقي-مدل-2000
جاروبرقی دایسون

                                                                       

میخاهم بگویم کلمات ، رنگ ها و فرم ها همه جا وجود دارند و همیشه در اختیار همه افراد هستند اما آن چیزی که تفاوت دارد درک ما از آنهاست، اینکه اجزا چرا و چگونه کنار هم قرار میگیرند و شیوه استفاده از آنهاست که تفاوت را ایجاد میکند نه خودِ آنها.

تاحالا به جزئیات خودتان توجه کرده اید؟ از ریز ترین رفتارها تا واضح ترین واکنشتان نسبت به اتقاق های روزمره؟!، به سبک زندگی تان توجه کرده اید؟ به اینکه چقدر از آن را خودتان انتخاب کرده اید و چقدر را عادت به انجام دادنش دارید؟ کدام ها را از بین ده ها گزینه انتخاب کرده اید و کدام ها را تا یاد دارید همین بوده؟

 طراحی و طراح بودگی بیشتر از هرچیزی خودش را در سبک زندگی (life style) ما نشان میدهد، همه ی آن چیزی که در زندگی انجام می دهیم می تواند جزیی از سبک زندگی ما باشد. کلماتی که انتخاب میکنیم تا منظورمان را به طرف مقابل برسانیم،اینکه از چه کلماتی استفاده کرده ایم و از چه کلماتی استفاده نکرده ایم، نحوه چینش کلمات کنار هم و هارمونی جمله ها. چه لباس هایی و با چه رنگ هایی را میپوشیم و کدام ها را نمی پوشم و چرا نمیپوشیم؟ غذاهایی که میخوریم و غذاهایی که نمیخوریم و چرا نمیخوریم؟ رفتارها و اخلاق هایی که داریم و رفتارها و اخلاق هایی که نداریم و چرا نداریم؟ و ده ها سوال دیگر. ما میتوانیم در پاسخ به این سوال ها بگوییم چون دوست داریم یا ذائقه ما این است یا اینکه بگوییم این مسئله شخصی است. اما همه این جواب ها هم مثل بقیه چیزها از روی عادت است و اگر واقعا به چرایی هر کدام فکر کنیم متوجه میشویم که چقدر ما طراح ها در اصل “ناطراح” هستیم.

من مفهوم طراحی را پیش از هر چیزی در سبک زندگی و نگاهمان به جهان و هستی می یابم، چرا که تنها در چنین گستردگی ای است که میتوانیم انسان ها و نیازهایشان را به درستی درک کنیم و در پاسخ به نیازهاشان چیزی به آنها ارائه دهیم که دوستش بدارند. تنها در چنین گستره ی دیدی است که میتوانیم کالا یا خدمتی طراحی کنیم که قبل از آنکه پاسخگو به نیاز یک فرد باشد، ادای احترامی است به او، چرا که تنها رابطه ی پایدار رابطه ای است که از روی احترام باشد و چه چیزی بهتر از یک محصول محترم که به مشتری اش احترام میگذارد.

“من یک گیاه خوارم، از بین ده ها غذای لذیذ از قرمه سبزی و فسنجون و مرغ شکم پر تا کله پاچه و خوراک میگو و ده ها غذای خوشمزه دیگه سیب زمینی و هویج آب پز عزیز رو انتخاب میکنم.

من سال هاست که از لذت شب بیداری با دوستان و سایر لذت های شبانه چشم پوشیدم چرا که صبح زود از خواب بیدار میشم و بعد از 10 کیلومتر دویدن، روزم رو شروع میکنم.

من به تازگی از بین تمام برند های خوش رنگ و خوش دوخت لباس که همیشه از پوشیدنشون لذت میبردم از محصولات تاناکورا جان استفاده میکنم

من به تازگی و بعد از سالها سفر با ماشین خودم، از بین تمام وسایل نقلیه از جیپ و دفندر عزیزم تا موتورهای جناب دیویدسون، دوچرخه رو انتخاب کردم.

و ده ها عادت ذهنی دیگه وجود داره که من باید در نگه داشتنشون و یا تعویضشون با انتخاب های دیگه سَبک زندگی خودمو بسازم.”

هدفم از گفتن این ویژگی های شخصی ارزش گذاری چیزها نبود،هدفم قابل لمس کردن انتخاب ها در زندگی رمزمره است. ما مدام در حال انتخاب چیزها هستیم و اگر خوب توجه کنیم میبینیم درصد زیادی از کارهایی که توی روزمره زندگی انجام میدیم عادت هستند و هیچ کدوم رو ما برای خودمون طراحی یا بازطراحی نکردیم.

اما مسئله مهم تری که سعی میکنم به اون برسم و بحثم رو به پایان ببرم مسئله نشانه است، نشانه ها خیلی قدرتمند اند و مدام در جزئی ترین کنش های ما مداخله میکنند بدون آنکه بدانیم. ما مدام از خودمان نشانه هایی بجا میگذاریم و این نشانه ها که اغلب ناخودآگاه هستند، خبر از جنبه های ناگفته ای از شخصیت و اخلاقمان دارند، اینکه در کجا چه لباسی میپوشیم؟ چه رنگ هایی را با چه رنگهایی ست میکنیم؟ در هرجا به چه شکلی و با چه ادبیاتی و با چه کلماتی صحبت میکنیم؟ از چه وسایل شخصی ای استفاده میکنیم؟ و… همه و همه نشان از آن دارد که ما در جهانی زندگی میکنیم که مدام سعی داریم تا با استفاده و یا عدم استفاده از چیزها خودمان را به جهان اطراف تحمیل کنیم و یا بهتر بگویم خودمان را بازنمایی کنیم. ما در جهان نشانه ها زندگی میکنیم، هر آن چیزی که در جهان وجود دارد شامل رمزگان هایی بسیار واضح است که از چیستی و چگونه بودگی خود خبر میدهد.این ماجرا آنچان اهمیت دارد که یک رشته دانشگاهی بسیار معتبر و کاربردی به نام نشانه شناسی «simbology» وجود دارد که در تمام زمینه ها از فلسفه و نقد ادبی گرفته تا در طراحی محصول کاربرد دارد و وظیفه آن شناخت موقعیت ها بر اساس نشانه هایی است که آن موقعیت ها از خود بجا می گذارند. رولان بارت به عنوان یکی از پر ارجاع ترین افراد در علم نشانه شناسی تالیفات گسترده ای دارد، به عنوان مثال بارت در کتاب اتاق روش خودش از روی نحوه پوشش افراد و حالت ایستادن و سایر ویژگی های ظاهری دست به کالبد شکافی اجتماعی افراد میزند و خصوصیات مهمی را از تصاویر استخراج میکند، یا در کتاب امپراطوری نشانه های خودش که در مورد فرهنگ ژاپن که یک فرهنگ به شدت نشانه ای است، ویژگی های مهمی از فرهنگ و شیوه زیست ژاپنی ها را استخراج میکند. خلاصه آن که شناختن نشانه ها کمک بزرگی به ما در شناخت صحیح جهان اطرافمان میکند.این نظام نشانه ای در محصولات هم وجود دارند و درست به همان اندازه در فهم و درک ما از محصولات تاثیر می گذارند، تمام جزئیات در یک محصول موفق به درستی در جای خود قرار گرفته اند و هر کدام به واسطه فرم،رنگ،بافت و… به ما میگویند که چه کاری را، به چه شکلی و با چه کیفیتی انجام می دهند.

نشانه ها به ما میفهمانند که چیزها به هم ربط دارند و هرقدر که شناخت ما از این چیزها بیشتر باشد میتوانیم به فهم درست تری از جهان برسیم، جهانی که ما به اصطلاح طراح ها دائم در حال بازتولید و بازتعریف آن هستیم.

مطلب من درباره ی طراحی یک مطلب غیر حرفه ای و با نگاهی کاملا شخصی به نگارش درآمده، نگاهی که به واسطه تجربه چهار سال تحصیل در دانشگاه شما و دوسال و اندی تحصیل در کارگاهی در یک روستا و در شهری دور افتاده، روز به روز برای من پخته تر و عمیق تر شد. بی شک من نه در سطحی هستم که بخواهم نصیحتی داشته باشم و نه تجربه ای بسیار فراتر از شما دارم اما لااقل سه سال زودتر از شما دانشگاه را به پایان رسانده ام(که البته هنوز به پایان نرسانده ام) اما اطمینان دارم که در زمینه شناخت طراحی بزرگترین خوش اقبالی من در کتابخانه دانشگاه رقم خورد، آنجا که با انبوهی از کتاب ها و نویسنده ها که حتی اسمشان را هم به درستی نمیتوانستم تلفظ کنم رقم خورد. ساعت های ممتد مطالعه ی کتاب های به ظاهر نامرتبط را به یاد دارم و متصدی کتابخانه که راس ساعت یک ربع به پنج چراغ های کتابخانه را به نشانه (برید بیرون) خاموش میکرد.

میخواهم به شما اطمینان دهم که فقط با سر کلاس رفتن و نمره خوب گرفتن از شما طراح ساخته نمیشود، و لزوما با مطالعه کتاب هایی با عنوان “طراحی” به درک طراحی نخواهید رسید. شما به همان اندازه که به دانش ارگونومی برای طراحی یک محصول ارگونومیک نیاز دارید به همان اندازه به علوم انسانی و اجتماعی نیاز دارید چرا که شما برای انسان و اجتماع های انسانی طراحی میکنید، به همان اندازه به شعر نیاز دارید چراکه تنها زمانی محصول شما یک محصول موفق است که یک محصول شاعرانه باشد، آنچنان که با یک بار استفاده دیگر نتوانی خودت را از شرش خلاص کنی، به همان اندازه به فلسفه و ادبیات و فرهنگ نیاز دارید. تصور کنید چه اندازه تفاوت است میان طراحی که شعر،موسیقی،فلسفه،ادبیات و اندیشمندان معاصر را میشناسد و طراحی که فقط خوب بلد است اسکچ کند؟

0
    0
    سبد خرید
    سبد خرید شما خالی استبرگشت به فروشگاه